پرسش اصلی همه واردشوندگان و فارغالتحصیلان جامعهشناسی این است که مقصود از «جامعهشناس» چه کسی است و هدفش چیست. به اعتقاد من، چهار نوع “کار جامعه شناختی”، تألیف، تأسیس، تغییر و تدریس وجود دارد که بر اساس آن چهار نوع “جامعهشناس” قابل طبقهبندی است
۱- تألیف: کارش “اندیشهگری” است و نوع “جامعهشناس مولف” خلق میکند. منظور از تألیف همان تولید محتوای جامعهشناختی است. معیار کیفیت و خروجی محصولات جامعهشناختى است. در اینجا سابقه افراد یا موقعیت دانشگاهی و جایگاه سیاسی آنها تعیینکننده نیست. افرادی که تحقیق میکنند و خروجی تحقیقشان آجری بر ساختمان جامعهشناسی میافزاید. یعنی “محصول جامعهشناختی” دارند. منظور داشتن نظریه است نه مقالات و کتابهایی که نوشته میشود برای اینکه نوشته شده باشند. افرادی مانند مارک بلوخ، نوربرت الیاس، برینگتون مور، اچ. مارشال، زیمل، فوکو و بوردیو جامعهشناس مولف هستند. این افراد نه به نهادسازی جامعهشناسی پرداختهاند و نه اتصال به نهاد قدرت و امر برنامهریزی اجتماعی دارند. آنها نماد علم برای علم هستند. در ایران عبدالکریم سروش و سید جواد طباطبایی در فلسفه نمونهء کار تألیف هستند. اما در جامعهشناسی نمیدانم!
۲_تأسیس: کارش «نهادینهگری» است و نوع “جامعهشناس موسس” خلق میکند. منظور تأسیس دپارتمانهای جامعهشناسی در نهاد علم است. نهادینهسازی جامعهشناسى از طریق توسعه و تصویب تخصصهای مختلف جامعهشناسی در دانشگاه، راهاندازی مجله تخصصی، همایش تخصصی و راهنمایی رسالههای دانشجویی در همان حوزه تخصصی است. آنها هم نماد علم برای علم هستند. امیل دورکیم، ماکس وبر، تالکوت پارسونز، چارلز تیلی، تدا اسکاچپول و ایمانویل والرشتاین جامعه شناسان موسس هستند. در ایران میتوان به غلامحسین صدیقی و غلامعباس توسلی اشاره کرد. حسین بشیریه در علوم سیاسی هم مثال خوبی برای جامعه شناس موسس، در ایران است.
۳_تغییر: کارش “کنشگری” است و نوع “جامعهشناس مغیر” خلق میکند. منظور برقراری اتصال میان نهاد جامعهشناسی و نهاد قدرت که بر اساس اتصال میان محصولات جامعهشناختی تولیدشده و برنامههای توسعه، تدوینشده است. این جامعهشناسان میتوانند در قامت “مشاور حکومتی” و “مقام حکومتی” ایفای نقش نمایند. هدف استفاده از دانشجامعهشناختی در جهت تغییر و بهبود نظم اجتماعی است. مارکس و گیدنز نماد علم برای تغییر دو نمونه شناختهشده از جامعه شناسان این دسته هستند. در ایران اصولا جامعهشناسان را به این حوزه راه نمیدهند و اگر هم وارد حوزه قدرت شوند تنها در حد اشغالکنندگان منصب خواهند بود نه تغییر.
۴-تدریس: کارش “آموزشگری” است و نوع “جامعه شناسان مدرّس” خلق میکند، منظور آندسته فارغالتحصیلان جامعهشناسى است که از این دانش فقط برای امرار معاش استفاده میکنند. عضو هيأت علمى دانشگاه میشوند، درس میدهند، مقاله و کتاب برای ارتقای دانشگاهى چاپ میکنند و نه دغدغه تولید محصول جامعهشناختی دارند، نه دنبال تاسیس و توسعه رشته جامعهشناسی هستند و نه از دانش جامعهشناسی در حوزه عمومى استفاده میکنند. اینها بههر حال جامعهشناس هستند اما از جامعهشناسی در همین حد بهره بردهاند و در همین حد هم بهره میرسانند. نمونه این نوع جامعهشناسان بسیار است. آنها نماد علم برای تمشیت هستند
این یک گونهشناسی نظری است. همانگونه که وبر میگوید در عرصه واقعیت شاهد امتزاج این گونهها و شکلگیری خردهگونهها هستیم که دلیلش نسبیت واقعیت و مطلقیت نظریه است. با توجه به سه هدف علم یعنی برای علم، عمل و معیشت؛ برخی علم جامعهشناسی را برای علم میخواهند، برخی علم جامعهشناسی را برای تغییر جامعه و برخی علم جامعهشناسی را برای تمشیت زندگی خود می خواهند.
بر این اساس، جامعه شناسان مولف، موسس و مغیّر، هدفشان نه تمشیت بلکه علم، تأسیس و تغییر است البته دغدغه معیشت دارند و از دانش خود برای گذران زندگی بهره میگیرند. برخی جامعهشناسان مولف در حوزه «تأسیس» هم اثرگذارند مانند “پارسونز” و “دورکیم” که اینان جامعهشناس «مولف ـ موسس» هستند. آنها جامعهشناسان مولفی هستند که در حوزه سوم یعنی “کنشگری” نیز فعالاند و عمدتا در قالب «مشاور حکومتی» هستند مانند “گیدنز” و کمتر به سطح مقام دولت میرسند. اینان را میتوان جامعهشناسان «مولف ـ مشاور» عنوان داد. جامعهشناسان «مولف ـ مدرس» نیز بهکار تحقیق و هم تدریس می پردازند. طبیعتا این گونه جامعهشناس از حدی تألیف برخوردار است اما امتزاج آن با تدریس از غلظت مولفبودن میکاهد و او را از نخبگی به سطح روزمرگی تنزل میدهد.
بر اساس چهار کار جامعهشناختی و چهار نوع جامعهشناس طبقهبندیشده میتوان تصویر روشنتری از «کیستی جامعهشناسبودن» داشت و بر اساس آن اهداف (فردی و جمعی) خود را در جامعه شناسی ترسیم نمود.